جدول جو
جدول جو

معنی مردم نواز - جستجوی لغت در جدول جو

مردم نواز
کسی که با مردم به مهربانی و ملاطفت رفتار کند، مردم دوست
تصویری از مردم نواز
تصویر مردم نواز
فرهنگ فارسی عمید
مردم نواز
(خُ گُ)
مردم پرور. مهربان و مشفق نسبت به مردم. عطوف. شفیق:
چنان خوشخو چنان مردم نواز است
که گوئی هر کس اورا طبع ساز است.
(ویس و رامین).
از این نامۀ شاه مردم نواز
که بادا همه ساله بر تخت ناز.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مردم نژاد
تصویر مردم نژاد
از نژاد آدمی، انسان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مردم خوار
تصویر مردم خوار
آدم خوار، موجود وحشی که گوشت انسان را بخورد، مردم خوار، ستمکار
فرهنگ فارسی عمید
(مَ دُ نَ)
عطوفت. مهربانی. شفقت. عمل مردم نواز. رجوع به مردم نواز شود.
- مردم نوازی کردن، مردم پروری کردن. نواختن و مهربانی و لطف کردن با مردم. رعیت نوازی:
همه مردمی سرفرازی کند
شه آن شد که مردم نوازی کند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَلْ وَ)
مردم دوست. دوستدار مردم
لغت نامه دهخدا
(خَلْ وَ پَ رَ)
آدم خوار. که گوشت آدمیزاده خورد. مردم خور: با ملک ترک دویست پیل بود کارزاری و سیصد شیر مردم خوار. (ترجمه طبری بلعمی). فوری نام قومی است هم از خرخیز... و با دیگر خرخیزیان نیامیزند و مردم خوارند و بی رحم. (حدود العالم). اندر حدود ختن مردمانند وحشی و مردم خوار. (حدود العالم).
چو کوه کوه در او موجهای تندروش
چو پیل پیل نهنگان هول مردم خوار.
فرخی.
اسکندر بخندید و گفت شاه مردم خوار نیست که تو نمی یاری آمدن. (اسکندرنامه، خطی). قومی دیو مردم اندکه مردم خورند و شاه ایشان زنگی ای است مردم خوار و هفتاد هزار زنگی مردم خوار در خیل اویند. (اسکندرنامۀخطی). بادی مخالف برآمد و ما را به ولایت زنگبار افکند پیش جماعتی مردم خوار. (مجمل التواریخ).
مردمان همچو گرگ مردم خوار
گاه مردم خورند و گه مردار.
نظامی.
شیرداران دو شیر مردم خوار
یله کردند بر نشانۀ کار.
نظامی.
و آن بیابانیان زنگی سار
دیو مردم شدند و مردم خوار.
نظامی.
آنجاکه در شاهوار است نهنگ مردم خوار است. (گلستان).
در برابر چو گوسفند سلیم
در قفاهمچو گرگ مردم خوار.
سعدی.
، محو و نابودکننده. از میان برندۀ مردم: در این دنیای فریبنده مردم خوار چندانی بمانم که کارنامه این خاندان بزرگ را برانم. (تاریخ بیهقی ص 393)
لغت نامه دهخدا
(مَ دُ نِ)
از نژاد آدم. آدمیزاد. انسان:
نگه کن که هوش تو بر دست کیست
ز مردم نژاد ار ز دیو و پریست.
فردوسی.
تو گوئی که از روی و از آهن است
نه مردم نژاد است کآهرمن است.
فردوسی.
که هر کس که بر دادگر دشمن است
نه مردم نژاد است کآهرمن است.
فردوسی.
به چیز فراوان بوند این دوشاد
ندانند آمرغ مردم نژاد.
اسدی.
ز ویرانه جائیست وحشی نهاد
به صورت چو مردم نه مردم نژاد
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نِ گُ تَ)
دهل زن و آنکه دهل می نوازد. (ناظم الاطباء). رجوع به مندل شود
لغت نامه دهخدا
(خِ تَ نُ / نِ / نَ)
مدح گوی. مدحت سرای. مدیحه خوان:
تو به صدر اندر بنشسته به آئین ملوک
همچنین مدح نیوشنده و من مدح نواز.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(مَ دُمْ)
چون مردم. مردم وش. شبیه مردم
لغت نامه دهخدا
انسان آدمی: کسی را که بر دست و پا آهن است نه مردم نژاد است کاهر منست. (شا)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه از گوشت آدمی تغذیه کند آدم خور: ... و آنجا که در شاهوار است نهنگ مردم خوار است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مندل نواز
تصویر مندل نواز
دهل زن
فرهنگ لغت هوشیار